پنهانی دیده شدن (داستان یک عکس )

در این نوشته داستان این عکس رو گفتم. سال ها پیش در یک نیمه شبی ، در زیر زمین خونه پدری این عکس رو ثبت کردم. و شاید برای اولین بار بود که به معنا و لذت خلق کردن پی بردم.
داستان یک عکس

این عکس رو فکر کنم سال ۹۰ گرفتم. ۲۰ سالم بود. در عنفوان جوانی! کله ام بو قرمه سبزی می داد. به معنای واقعی خیلی چیزها رو نمی فهمیدیم. انگار در هپروت زندگی می کردیم. اون زمان خیلی شبگردی می کردیم. تا دیر وقت تو خیابون ها می گشتیم. به دنبال هیچ.

یک شب بعد از بازگشت به خونه، خوابم نمی برد. نمی دونم چی شد که دوربین رو کاشتم. اون زمان تب فیس بوک خیلی بالا بود. لایک گرفتن بیشتر، تعداد فرندز های بیشتر و … . اعتراف می کنم شاید برای گرفتن لایک این عکس رو ثبت کردم.
اون زمان داخل فیس بوک یک پیجی بود به نام ” لطفا خفه شو” . محتویاتش خیلی خسته بود. خیلی!!


یک بار یک استاتوسی در مورد بازی قایم موشک نوشته بود. دقیق یادم نیست چه جمله ای بود. اما این جمله رو در ذهن من آورده بود که :
“فاز یه ادمی رو دارم برای یک بازی قایم موشک رفته یک جایی قایم شده و سال هاست که منتظرن بیان پیداش کنن!!”
اینم شد جمله زیر این عکس. اون آدم وسط منتظره. اون دو نفر هم دارن مسخره اش می کنن! چند تا شات گرفتم. بردم داخل فتوشاپ و ادیت کردم و منتشرش کردم.


فارغ از بحث مسخره ای که این عکس داشت، اما یک چیز رو حس کردم. بحث خلق کردن. بحث فرآیند رسیدن به محصول. که یک ایده ای میاد داخل ذهنت، پرورشش می دی، از محصول نهایی تصویر دقیقی نداری و فقط می ری جلو. اصلاحش می کنی و بعد تولیدش می کنی. و جای قشنگش اینه که اثراتی از اون محصول می گیری که اصلا فکرش هم نمی کردی!


این فرآیند و راه رسیدن به محصول برام بسیار جذابه! یک ایده خفیف، حرکت با پای لرزان و شک، ادامه دادن در سر درگمی و در نهایت رسیدن به یک محصولی راضی کننده که هیچ تصور دقیقی ازش نداشتی.

چیز دیگه ای که از ثبت این عکس حس کردم این بود که کاری رو فقط برای انجام دادنش و نه هیچ هدف دیگری به سر انجام برسونیم. هرچند شاید این عکس رو برای دیده شدن در فیس بوک و لایک گرفتن ساختم، اما بعد حس کردم چقدر این کار رو برای دل خودم انجام دادم. این عکس رو بعدها چاپ کردم و رو میزم گذاشتم. و همیشه با دیدنش کمی لبخند بر روی لبم میومد. انگار یک غذای خوب برای خودت بپزی. و یا اینکه یک سفر تنهایی بری بدون این که هیچ عکسی رو ازش به کسی نشون بدی. فقط برای دل خودت. و این هم مساله ی دیگری بود که با ثبت این عکس یاد گرفتم.

و نکته بعد هم این که یادگرفتن، فقط از درس خوندن و کتاب نیست. گاهی از حرکت کردنه! گاهی از کاری انجام دادنه! وقتی یک کاری رو انجام می دی به خودت نگاه کنی که چه اثری بر تو گذاشت. چه اتفاقی داد. در کجا هستی و خودت رو بیشتر درک کنی. و شاید بهترین درس ها رو هم این طوری می شه یاد گرفت. چون چیزی رو یاد می گیری که می تونه حالت رو خوب کنه. یک دارویی رو کشف می کنی که مخصوص خودت ساخته شده. و همون بیت حافظ که:
“سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد … آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد”


خلاصه کلام که این سایت و این بلاگ نتیجه همه این فرآیندها و درس هاست. دیدم با فضاهای مجازی رابطه ای نمی تونم بگیرم. چون باید با طبق قوانین اون ها بازی کنی. اسم جدید این قوانین رو می شه گذاشت الگوریتم! در بند خودت نگه ات می دارن. از طرفی دوست دارم ارتباط بگیرم و آدم های جدید رو بشناسم و از خودم بگم و ازشون بشنوم. پس ساخت یک بلاگ تر و تمیز با ایده های گرافیکی خودم به ذهنم اومد.


اول دادم طراحی شد. طراح خیلی اصرار داشت به زبان انگلیسی باشه. من هم قبول کردم. چون اولویت کار و پروژه در میون بود. اما بعد دیدم یک سال گذشت و من به جز چند معرفی پروژه، هیچ کاری در این سایت نکردم. زبان دیوار من شده بود. پس همه رو پاک کردم و این چیزی که می بینید رو ساختم.


داستان این عکس رو برای اولین پست این سایت انتخاب کردم. همونطور که وقتی اون عکس رو می گرفتم نمی دونستم ۱۳ سال بعد در سایت شخصی ام قراره اثر گذار باشه. وقتی این سایت رو هم راه اندازی می کردم نمی دونستم قراره درباره ی این عکس صحبت کنم. این فرایند ها برام جذابه. مانند یک جاده زیباست که نمی دونی پشت پیچ بعدی چه چیزی در انتظارته و حتی از واکنش و عکس العمل خودت هم خبر نداری. و این حرکات و عکس العمل در لحظه است که بازی رو جذاب می کنه. مسی و رونالدو قبل از هیچ بازی نمی دونستنن قراره چه صحنه هایی رو در اون بازی به نمایش بگذارن.


انشالله خدا کمک کنه خوب و زیبا بازی کنیم

Facebook
Twitter
Telegram
Email
Picture of Ehsan

Ehsan

نظر خودتون رو با من در میان بگذارید.

آدرس ایمیل
e.salehian.arch@gmail.com
آدرس
ایران ، تهران