خستگی، بی حالی، بی انرژی بودن و بی ذوق و بی شوق بودن . کم یادم می آید در زندگی برای کاری انژی مضاعفی داشه باشم و برای انجامش شوق فراوان در من بروز کند. در بسیاری از اوقات شک و ترس مانع می شد. در انجام عادت ها که کاملا آشکار می شود. حتی در مراحل برنامه ریزی و نیز با انرژی نبودم.
از فانتزی ها و یا حتی آرزوها و یا می شود گفت از آرمان هایم این است که کاری باشد که با انجامش نه تنها خسته، بلکه انرژی ام مضاعف شود. نمی دانم همچین کاری در جهان هست یا نه. به قول مولانا ” آب کم جو، تشنگی آور بدست ”
چیزی که مانع از ذوق و شوق در من می شود را من به ترس نسبت می دهم. ترس از نرسیدن، ترس از راه اشتباه و بیراهه رفتن. این ترس ها همیشه هست و به غیر از ادامه دادن راه دیگری برای اینکه بفهمیم راه را درست رفتیم و یا نه ، نداریم.
اگر در هنگام حرکت ، ساحل و یا قله را ببینم انرژی ام مضاعف می شود. اما در زندگی کرانه ای نمی بینیم. قله نا معلوم است و خیلی اوقات می ترسیم که آیا اصلا ساحلی وجود داد؟!
اگر فقط بخواهیم از مسیر و منظره و دریا لذت ببریم حس بی خیالی و آسودگی در ما ایجاد می شود که در آن هم از شوق و انرژی خبری نیست.
جواب این مسائل این است که اگر قله را نمی بینی، می توانی عکسش را ببینی و یا توصیفش را بپرسی! و اگر به مسیرت شک داری می توانی از روندگان بپرسی که راه همین است و بپرسی چقدر از مسیر مانده؟ عموما اشتباه می گویند اما حدودش دستت می آید .
گاهی هم باید بشینی و از مسیر لذت ببری و فقط منظره را تماشا کنی!